کار نیکو کردن از پر کردن است
روزی بهرام گور با همسرش به شکار رفته بود. ناگهان بهرام حیوانی را دید و به همسرش گفت: اگر گوش شکار را با تیری به دستش دوختم، چه میگویی؟ سپس تیری رها کرد که از کنار گوش آهو گذشت. آنگاه آهو ایستاد تا گوشش را بخاراند که
زمینه پیدایش
روزی بهرام گور با همسرش به شکار رفته بود. ناگهان بهرام حیوانی را دید و به همسرش گفت: اگر گوش شکار را با تیری به دستش دوختم، چه میگویی؟ سپس تیری رها کرد که از کنار گوش آهو گذشت. آنگاه آهو ایستاد تا گوشش را بخاراند که بهرام به سرعت تیر دیگری رها کرد و گوش و دست آهو را به هم دوخت. ملکه با دیدن این کار بهرام گفت: کار نیکو کردن از پر کردن است. شاه ناراحت شد و دستور داد همسرش را در باغی زندانی کنند. ملکه با خود گفت: باید کاری بکنم. پس دستور داد تعدادی کارگر و بنا بیاورند و به آنها گفت: عمارتی با چهل پله بسازند. سپس گفت گاوی آبستن و غلامی سیاه بیاورند. وقتی گاو زایید، وظیفه غلام این بود که این گوسالهاش را هر روز چهل پله بالا و پایین ببرد. از دیگر سو ملکه به این گوساله رسیدگی میکرد تا پروار شود و هر روز گوساله چاقتر و بزرگتر میشد. این گوساله وقتی در آغوش غلام قرار میگرفت، خودش را جمع میکرد و غلام او را به آسانی در بغل میگرفت و از پله بالا میبرد. به تدریج هرچه گاو بزرگتر میشد، نیروی غلام نیز بیشتر میشد. روزی ملکه به پادشاه پیغام داد سری به وی بزند و چند پهلوان بزرگ را با خود بیاورد تا ملکه میان پهلوانها مسابقهای راه بیندازد. شاه پذیرفت، پهلوانها را جمع کرد و با هم به نزد ملکه رفتند. سپس ملکه به پهلوانان دستور داد هر یک گاو را از پلهها بالا ببرند. گاو را بغل میکردند، پس از بالا رفتن از ده پانزده پله قدرتشان را از دست میدادند و حتی خود شاه نیز از عهده این کار برنیامد. سرانجام ملکه غلامش را صدا کرد. غلام گاو را بغل کرد، از پلهها بالا برد، به پشتبام رسید، چرخی زد و بازگشت. شاه بیاختیار گفت: کار نیکو کردن از پر کردن است. ملکه گفت: تو چند سال مرا زندانی کردی، در حالی که من هم همین را گفتم.(1)پیامها
نیکویی و استواری هر کاری به پشتکار و جدیت در آن کار بستگی دارد.تبحر و موفقیت انسان در کارهایش به دانش و تجربه او در زمینه آن کارها بستگی دارد.
صاحب تجربه، کار آزموده است.
کاربرد: برای اشاره به ثمره تجربه و مداومت در کارها به کار میرود.
ضرب المثل های هم مضمون
از حلوا حلوا گفتن، دهان شیرین نمیشود.بچه تا گریه نکند، شیر نخورد.
بنده رنج باش و راحت بین؛ به دست من و توست نیک اختری.
به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید.
به رنج اندر بود راحت، به خار اندر بود خرما.
بهر یک گل، زحمت صد خار میباید کشید.
تا شب نروی، روز به جایی نرسی.
تا نکاری، ند روی.
چریدن را چمیدن باید.
خر خفته، جو نمیخورد.
خواهی که رسی به کام، بردار دو گام.
در عقب رنج، بسی راحت است.
سعی تو بَنّا و سعادت بِناست.
شفا بایدت، داروی تلخ نوش.
فلک، مملکت کی دهد رایگانی.
کار ناکرده، چه امید عطا میداری؟.
کسی برد خرمن که تخمی فشانده.
کوشش بیهوده به از خفتگی.
کی فتد صیدی به دامت تا نریزی دانهای.
گوهرطلبی، صدف شکن باش.
نوش خواهی، نیش میباید چشید.
نه هر آرزو آید آسان به دست.
هر که چرد، خورد و هر که خسبد، خواب بیند.
هر که را طاوس باید، جورِ هندُستان کشد.
هر که کاوش عسل کند، انگشت خود بلیسد.
هیچ کس ناکِشته هرگز کِی دِرود.(2)
اشعار هم مضمون
توقع مدار ای پسر گر کسی * که بیسعی هرگز به جایی رسی (سعدی)جدّ و جهدی به کار میباید * آنکه را وصل یار میباید (اوحدی)
جهد بر توست و بر خدا توفیق * زانکه توفیق و جهد هست رفیق (سنایی)
حسرت نکند کودک را سود به پیری * هرگه که به خردی بگریزد ز دبستان هر کس که به تابستان در سایه بخُسبد * خوابش نبرد گرسنه شبهای زمستان (ناصر خسرو)
راه نارفته کی رسی جایی * جای نادیده چون نهی پایی (اوحدی)
فَلَک، مشام کسی خوش کند به بوی مراد * که خاک معرکه باشد عبیر و عنبر او (ظهیر)
گوهر درون صدف باشد و صدف در بحر * تو روی بحر ندیدی، کجا گهر یابی؟ (کمال اسماعیل)
نابرده رنج، گنج مسیر نمیشود * مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد (سعدی)
نشود مرد پخته بیسفری * تا نکوشی، نباشدت ظفری (اوحدی)
هر کجا گشت همتی مبذول * بیگمان نعمتی شود پیدا(3) (ادیب صابر)
ریشه های قرآنی حدیثی
قرآن کریم: «وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى؛ برای انسان غیر از حاصل تلاشش چیزی نیست». (نجم: 39)امام علی(علیه السلام): «قَد سَعِدَ مَن جَدَّ؛ آنکه کوشید، سعادتمند شود».(4)
امام علی(علیه السلام): «عَلَیکَ بِالجدِّ وَ اِن لَم یُساعِدِ الجَدُّ؛ بکوش هر چند شانس با تو همراهی نکند».(5)
امام علی(علیه السلام): «مَن لَم یُجهِد نَفسَهُ فی صِغَرِهِ لَم یَنبُل فی کِبَرِهِ؛ هر که در کوچکی خود را خسته نکند و به تلاش وا ندارد، در بزرگی به فرزانگی نخواهد رسید».(6)
لغات
چریدن: خرامیدن، راه رفتن به نازعبیر: مخلوطی از داروهای خوشبو مانند مشک و کافور
عنبر: شاهبو، مادهای خوشبو و خاکستری رنگ
پینوشتها:
1. حسن ذوالفقاری، داستانهای امثال، تهران، مازیار، 1385، چ 2، ص 696.
2. غلامرضا حیدری ابهری، حکمتنامه پارسیان، قم، نشر جمال، 1385، چ 1، صص 137 ـ 139.
3. همان.
4. مصطفی درایتی، تصنیف غررالحکم، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چ 1، ح 10126.
5. همان، ح 10117.
6. همان، ح 10119.
مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}